لمتری

لغت نامه دهخدا

لمتری. [ ل َ ت ُ ] ( حامص ) فربهی. تنومندی :
انبساطی کرد آن از خود بری
جرأتی بنمود او از لمتری.
مولوی.

فرهنگ فارسی

۱- تنبلی کاهلی . ۲- پرگوشتی فربهی .

پیشنهاد کاربران

لَمتُر، ی پسوند وابسته ساز ( نسبت ) -
واژه پهلوی ( فارسی میانه، پارسیک ) -
در گویش بازاری و تهرانی و اصفهانی ( کوچه بازاری )
.
لَم: شُل و وِل، سست، لنگ زدن ( limp! )
.
تُر: چرخیدن، قِل خوردن، غلتیدن
...
[مشاهده متن کامل]

در لهجه اصفهانی: بازی تُرتُری >>> بازی که چرخ ( لاستیک ) دوچرخه را با چوب قِل می دادند!
.
معنی: چاق ( chubby! ) ، خِپِل، کُپُل ( تُپُل ) ، گامبو، تنبل، تن پرور، کاهِل ( عربی: کِسِل ) ، گُشاد! -
فَربه، بشکه، خیکی، گُنده بَک، گردن کلفت، هیکل درشت، درشت اندام، پیلسان، غول پیکر ( مازندر! ) -
دل مُرده، دلگیر، افسرده، پژمرده، اندوهگین، گرفته، پَکَر، دَمَغ، بی حوصله، کُمس، نَژَند، دُژَم!

بپرس