لغت نامه دهخدا
لمبه. [ ل َ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) ( در تداول مردم قزوین ) قرنیس گرداگرد سقف اطاق. || تخم مرغ که گاهی مرغ گذارد با پوست نرم. تخم مرغ که پوست نرم دارد نه سخت و این علت گونه ای است که گاه در مرغان پیدا شود. لنبه.
فرهنگ فارسی
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
لَمبِه، طبق چیزی که من مطالعه کردم، وقتی در اطراف یک سطح مقعر یا صاف، دیواره ای به صورت دایره ای قرار میگیره، بهش میگن لَمبه.
مثلا قرنیس گرداگرد سقف اتاق رو بهش میگن لمبه، یا انحنای دور باسن رو میگن لمبه.
... [مشاهده متن کامل]
چیزی که برام جلب توجه کرد، واژه قابلمه بود که حدس می زنم از قاب لمبه ساخته شده باشه.
مثلا قرنیس گرداگرد سقف اتاق رو بهش میگن لمبه، یا انحنای دور باسن رو میگن لمبه.
... [مشاهده متن کامل]
چیزی که برام جلب توجه کرد، واژه قابلمه بود که حدس می زنم از قاب لمبه ساخته شده باشه.
در تهران به قسمت های انحنای بالای باسن از اطراف لمبه می گویند
لمبه گویه دیگر دنبه است در پارسی د و ل بهم دیگر میگردند و واژگان بسیاری را می توان در پارسی اوستا و پشتوو دیلم دید نمونه سردار که در پارسی دیلمی سللار میشده - یا رود و رودک را که در اراک و کرمانشاه روله میگویند دار دراز لار دراز - دست و لست - خدا و خلا - بدخشان بلخشان
به معنی باسن . مثلا گفته میشود فلانی لمبه یا لمپه های بزرگ دارد یعنی باسن بزرگی دارد.
چولمبه، در گویش مردم اصفهان تنبل و کم حرکت و کند رویی که هر حرکتش باعث دردسر جدیدی میشود