لمبانیدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) غذایی نرم ( مانند پلویا نان ) را باعجله و حرص و نیم جویده فرو دادن : خلاصه هزار کار سیاه و سفید میکند که بگانم فقط یکیش از دست جلال ساخته باشد : لمباندن .

پیشنهاد کاربران

لمباندن از چاق لمبه از دنبه یعنی چاقی که بدنش می لرزد دیوار میلنبد یعنی می لرزد می جنبد لمباندن یعنی جنباندن فک و لپ چاق چمبه از پنبه یعنی نرم چمبه زدن یعنی کوفتن و نرم کردن

بپرس