لقیان

لغت نامه دهخدا

لقیان. [ ل ُق ْ ] ( ع مص ) لِقْی ْ. رجوع به لقی شود. دیدار کردن. ( منتهی الارب ). دیدن. || رسیدن. || کارزار کردن. ( زوزنی ).

پیشنهاد کاربران