لقی

/laqqi/

معنی انگلیسی:
grogginess, jiggle, looseness, shimmy, swag, wobbliness

لغت نامه دهخدا

لقی. [ل َ قا ] ( ع ص ) انداخته. ج ، اَلقاء. ( منتهی الارب ).

لقی. [ ل َ قی ی ] ( ع ص ) با هم دیدارکننده. || متصل شونده. || رجل لقی فی الخیر و الشر، مرد بسیار خیر و شر دیده. || شقی لقی ، از اتباع است. ( منتهی الارب ).

لقی. [ ل ِق ْی ْ ] ( ع مص ) لقاء. لقاءة. لقایة. لِقیان. لِقیانة. لُقی. لقیان. لقیة. لقیانة. لُقی . لُقی ً. لقاة. دیدار کردن کسی را. ( منتهی الارب ). دیدن. || رسیدن. || کارزار کردن. ( زوزنی ). || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد محدثان اخذ راوی است حدیث را از مشایخ ، چنانکه از شرح نخبه در بیان روایت اقران و مذیح ( کذا ) مستفاد میشود.

لقی. [ ل ُق ْی ْ ] ( ع مص ) دیدار کردن. ( منتهی الارب ). رجوع به لِقی شود.

لقی. [ ل ُ ی ی ] ( ع مص ) دیدار کردن. ( منتهی الارب ). رجوع به لِقی شود.

لقی. [ ل ُ قَن ْ ] ( ع مص ) دیدارکردن. ( منتهی الارب ). لِقْی ْ. رجوع به لِقْی ْ شود.

لقی. [ ل َق ْ قی ] ( حامص ) حالت و چگونگی لق بودن.
- لقی دندانها ؛ تزعزع آن. تحرک آن. تزلزل اسنان.

فرهنگ فارسی

منسوب به لق

پیشنهاد کاربران

لقی :انداخت، فَأَلْقی عَصاهُ :عصایش را انداخت
در زبان لری بختیاری به معنی
لگد. لقد

بپرس