لقن
لغت نامه دهخدا
لقن. [ ل ِ ] ( ع اِ ) کرانه. || ستون. || ( ص ) غلام لقن ؛ کودک تیزفهم. ( منتهی الارب ).
لقن. [ ل َ ق َ ] ( ع مص ) یاد گرفتن وفهمیدن سخن را. ( منتهی الارب ). اخذَ العلم و فهمه. ( تاج المصادر ). دریافتن. فهمیدن. ( منتخب اللغات ). فهم کردن. || تیزفهم گردیدن. ( منتهی الارب ).
لقن. [ ل َ ] ( ع اِمص ) تیزی دریافت و زودفهمی. لقنة. لقانة. لقانیة. ( منتهی الارب ).
لقن. [ ل َ ق َ ] ( معرب ، اِ ) لگن. ( مهذب الاسماء ). طشت. ( دهار ). شمعدان.
فرهنگ فارسی
واژه نامه بختیاریکا
( لِقِن ) لجن؛ گل آلود
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید