لقمه گرفتن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
لقمه گرفتن:1 - پیچیدن نان خروش در لای نان ( از این کتلت برایت یک لقمه بگیرم. ۲ - [ مجازی] کاری را معمولاً بر خلاف میل و آگاهی کسی برایش انجام دادن. ( این زن را مادرش برای او لقمه گرفته بود. )
( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )
( صدری افشار، غلامحسین و همکاران، فرهنگ فارسی معاصر )