لقمه ٔ قاضی

لغت نامه دهخدا

لقمه قاضی. [ ل ُ م َ / م ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بزماورد. زماورد. نواله. نرگس خوان. نرجس المائده. مُیسر. مهنّا. نواله. نرگسه خوان. لقمه خلیفه. و رجوع به لقمه خلیفه و بزماورد شود.

فرهنگ فارسی

بزماورد . زماورد

پیشنهاد کاربران

سلام
به نظرم اون واژه ای که معنای لقمه رو میده احتمالا باید به صورت غاذی نوشته بشه
که از غذا میاد
قاضی به معنای کسی که قضاوت میکنه
غازی به معنای کسی که جنگ میکنه
غاذی به معنای لقمه کوچک غذا هست
بسیار ساده و منطقی : لقمه قاضی یا همان به اختصار قاضی خودمان عربی شده ی لقمه ( گازی ) است ، لقمه ای که شبیه به ساندویچ بوده و با گاز زدن می شود قطعه ، قطعه جدا کرده و نوش جان نمود .
پیشنهاد میکنم برای پاک سازی زبان پارسی از زبان تازی بجای قاضی از لقمه گازی استفاده کنیم .

بپرس