لقمه لقمه

لغت نامه دهخدا

لقمه لقمه. [ ل ُ م َ / م ِ ل ُ م َ / م ِ ] ( ق مرکب ) اندک اندک : گدائی بود که همه عمر لقمه لقمه اندوخته و رقعه بر رقعه دوخته. ( گلستان ). معاینه بدیدم که پاره پاره به هم میدوخت و لقمه لقمه می اندوخت. ( گلستان ). || ( ص مرکب ) پاره پاره : لباسش لقمه لقمه است ؛ از پارگی جای سالم ندارد.

فرهنگ فارسی

۱- کم کم اندک اندک : گدایی بود که هم. عمر لقمه لقمه اندوخته و رقعه بر رقعه دوخته . ۲- پاره پاره : لباسش لقمه لقمه است از پارگی جای سالم ندارد .

فرهنگ معین

( ~ . ~ . ) [ ع . ] (ق مر. ) ۱ - کم کم ، اندک اندک . ۲ - پاره پاره .

پیشنهاد کاربران

بپرس