لقس

لغت نامه دهخدا

لقس. [ ل َ ] ( ع اِ ) گر. ( منتهی الارب ). جرب. ( از اقرب الموارد ).

لقس. [ ل َ ق ِ ] ( ع ص ) مردم را لقب نهنده. || فسوسی. فسوس کننده. || آنکه بر یک روش نپاید. || دانا و دریابنده چیزی. ( منتهی الارب ). || لقس النفس ؛ که خاطر وی به هیچ نگشاید. محزون . ( دزی ).

لقس. [ ل َ ] ( ع مص ) عیب کردن کسی را. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). || کشیدن دل به سوی چیزی و مایل شدن بدو. ( منتهی الارب ). || شوریدن دل و تباه شدن. لقس. شوریده شدن منش. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). || لقب نهادن. ( تاج المصادر ). لقب کردن. || افسوس داشتن. ( زوزنی ).

لقس. [ ل َ ] ( اِخ ) ابن سلمان مولی کعب بن عجزة. ادرک َ النبی روی من مولاه ذکره ابن مندة. قلت و حدیثه عنه فی معجم الطبرانی. ( الاصابة ج 6 ص 12 ).

پیشنهاد کاربران