لفظ

/lafz/

مترادف لفظ: صورت، کلمه، لغت، واژه

متضاد لفظ: معنی

برابر پارسی: سخن، گفتار، گفته

معنی انگلیسی:
word, vocable, letter, term

لغت نامه دهخدا

لفظ. [ ل َ ] ( ع اِ ) سخن. ج ، الفاظ. ( منتهی الارب ). زبان. لغت. جرجانی گوید: ما یتلفظ به الانسان او فی حکمه ، مهملاً کان او مستعملاً. ( تعریفات ). مقابل معنی ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بالفتح و سکون الفاء فی اللغة، الرّمی یقال : اکلت التمرة و لفظت النواة؛ أی رمیتها. ثم نقل فی عرف النحاة ابتداء او بعد جعله بمعنی الملفوظ کالخلق بمعنی المخلوق الی مایتلفظ به الانسان حقیقة کان او حکماً مهملاً کان او موضوعاً مفرداً کان او مرکباً. فاللفظ الحقیقی کزید و ضرب و الحکمی کالمنوی فی زید ضرب ، اذ لیس من مقولة الحرف و الصوت الذی هو اعم منه ، و لم یوضع له لفظ و انما عبروا عنه باستعارة لفظ المنفصل من نحو هو و انت و اجروا احکام اللفظ علیه فکان لفظاً حکماً لا حقیقة و المحذوف لفظ حقیقة لانه قدیتلفظ به الانسان فی بعض الاحیان و تحقیقه انه لا شک ان ضرب فی زید ضرب یدّل علی الفاعل و لذا یفید التقوی بسبب تکرار الاسناد بخلاف ضرب زید فلایقال ان فاعله هو المقدم کما ذهب الیه البعض. و منعوا وجوب تأخیر الفاعل فاما ان یقال الدال علی الفاعل الفعل بنفسه من غیر اعتبار امر آخر معه و هو ظاهر البطلان و الالکان الفعل فقط مفیداً لمعنی الجملة فلایرتبط بالفاعل فی نحو ضرب زید فلابدّان یقال اعتبر مع الفعل حین عدم ذکرالظاهر امراً آخر عبارة عما تقدم کالجزء و التتمة له و اکتفی بذکر الفعل عن ذکره کما فی الترخیم بجعل مابقی دلیلاً علی ما القی. نص علیه الرّضی ، فیکون کالملفوظ و لذا قال بعض النحاة ان المقدّر فی نحو ضرب ینبغی ان یکون اقل من الف ضربا نصفه او ثلثه. لیکون ضمیر المفرد اقل من ضمیر التثنیة و لما لم یتعلق غرض الواضع فی افادة ما قصده من اعتباره بتعیینه لم یعتبره بخصوصیة کونه حرفاً او حرکة او هیئة من هیئآت الکلمة بل اعتبره من حیث انه عبارة عما تقدّم ، و کالجزء له ، فلم یکن داخلاً فی شی من المقولات و لایکون من قبیل المحذوف اللازم حذفه ، لانه معتبر بخصوصه. و بماذکر ظهر دخوله فی تعریف الضمیر المتصل لکونه لفظاً حکمیاً موضوعاً لغائب تقدم ذکره و کالجزء مما قبله بحیث لایصح التلفظ الحکمی الاّ بما قبله قال صاحب الایضاح فی الفرق بین المنوی و المحذوف انه لما کان باب المفعول باعتبار مفعولیة حکمه الحذف من غیر تقدیر قیل عند عدم التلفظ به محذوف فی کل موضع. و لما کان الفاعل باعتبار فاعلیته حکمه الوجود عند عدم التلفظ به ، حکم بانه موجود و الا فالضمیر فی قولک زید ضرب فی الاحتیاج الیه کالضمیر فی قوله تعالی : و فیها ما تشتهیه الأَنفس. ( قرآن 71/43 ). و ان کان احدهما فاعلاً و الاَّخر مفعولا - انتهی. فقیل مراده ان الفرق بینهما مجرّد اصطلاح و الا فهما متساویان فی کونهما محذوفین من اللفظ معتبرین فی المعنی و لیس کذلک بل مراده ان عند عدم التلفظ بالفاعل یحکم بوجوده و یجعل فی حکم الملفوظ لدلالةالفعل علیه عند تقدم المرجع فهو معتبر فی الکلام دال علیه الفعل ، فیکون منویاً بخلاف المحذوف فانه حذف من الکلام استغناءً بالقرینة من غیرجعله فی حکم الملفوظو اعتبار اتصاله بماقبله فیکون محذوفاً غیر منوی و ان کانا مشترکین فی احتیاج صحة الکلام الی اعتبار هماهذا. ثم اعلم ان قید الانسان فی التعریف للتقریب الی الفهم و الا فالمراد مطلق التلفظ بمعنی ( گفتن ) فدخل فی التعریف کلمات اﷲ تعالی و کذا کلمات الملائکة و الجن و اندفع ما قیل ان اخذ التلفظ فی الحد یوجب الدورو الباء فی قولنا به للتعدیة لا للسببیة و الاستعانة فلایرد ان الحد صادق علی اللسان. ثم الحروف الهجائیة نوع من انواع اللفظ و لذا عرفه البعض کما یتلفظ به الانسان من حرف فصاعداً و لایصدق التعریف علی الحروف الاعرابیة کالوا و فی ابوک لانها فی حکم الحرکات نائبة منابها و قیل اللفظ صوت یعتمد علی المخارج من حرف فصاعداً و المراد بالصوت الکیفیة الحاصلة من المصدر و المراد بالاعتماد ان یکون حصول الصوت باستعانة المخارج ، ای جنس المخارج اذا اللام تبطل الجمعیة فلایردان الصوت فعل الصائت لانه مصدر و اللفظ هو الکیفیة الحاصلة من المصدر و ان الاعتماد من خواص الاعیان و الصوت لیس منها و ان اقل الجمع ثلاثة فوجب ان لایکون اللفظ اًِلاّ من ثلاثه احرف کل منها من مخرج. بقی ان اخذ الحرف فی الحد یوجب الدّور لانه نوع من انواع اللفظ، و اجیب بان المراد من الحرف المأخوذ فی الحد حرف الهجاء، و هو و ان کان نوعا من انواع اللفظ، لکن لایعرف بتعریف یؤخذ فیه اللفظ لکون افرادها معلومة محصورة حتی یعرفه الصبیان مع عدم عرفانهم اللفظ. فلایتوقف معرفته علی معرفة اللفظ فلادور کذا فی غایة التحقیق. و اقول الظاهر ان قوله من حرف فصاعداً لیس من الحد بل هو بیان لادنی ما یطلق علیه اللفظ فلادور. و لذا ترک الفاضل الچلپی هذا القید فی حاشیة المطول و ذکر فی بیان ان البلاغة صفة راجعة الی اللفظ او الی المعنی ان اللفظ صوت یعتمد علی مخارج الحروف ثم قال و المختار انه کیفیة عارضة للصوت الذی هو کیفیة تحدث فی الهواء من تموجه و لایلزم قیام العرض بالعرض الممنوع عند المتکلمین لانهم یمنعون کون الحروف اموراً موجودة - انتهی.( فائدة ) المشهور ان الالفاظ موضوعة للاعیان الخارجیة و قیل انها موضوعة للصور الذهنیة و تحقیقه انه لا شک ان ترک الکلمات و تحققها علی وفق ترتیب المعانی فی الذهن فلابد من تصورها و حضورها فی الذهن. ثم ان تصورتلک المعانی علی نحوین تصور متعلق بتلک المعانی علی ما هی علیه فی حدّ ذاتها مع قطع النظر عن تعبیرها بالالفاظ و هو الذی لایختلف باختلاف العبارات و تصّور متعلق بها من حیث التعبیر عنها بالالفاظ و تدل علیها دلالة اولیه و هو یختلف باختلاف العبارات. و التصور الاول مقدم علی التصور الثانی مبداء له کما ان التصور الثانی مبداً للمتکلم هذا کله خلاصة ما فی شروح الکافیة( التقسیم ) اللفظ اما مهمل و هو الذی لم یوضع لمعنی سواء کان محرفاً کدیز مقلوب زید اولا کجسق و اما موضوع لمعنی کزید و الموضوع اما مفرد او مرکب. اعلم ان بعض اهل المعانی یطلق الالفاظ علی المعانی الاول ایضاً، و قد سبق تحقیقه فی لفظ المعنی - انتهی : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سخن، کلمه، حرفی که ازدهان بیرون آید، الفاظجمع
( اسم ) ۱- آوازی مفرد یا مرکب که از دهان بر آرند کلمه جمع : الفاظ مقابل معنی : ... این کلم. تعظیم است بلفظ تعجب میگوید ... توضیح ۱ لفظ عبارتست از آنچه که شخص بر زبان راند خواه مستعمل باشد و خواه مهمل ( بی معنی ) . توضیح ۲ لفظ عبارت از کلمه و صوتی است که دلالت بر معنیی کند و آن بر دو قسم است : مفرد و مرکب . مرکب آن بود که جزوی از و بر جزوی از معنی او دلالت کند مانند : هذا الانسان که دال است بر این مردم و لفظ مفرد آن بود که جزوی از او بر جزوی از معنی او دلالت نکند مانند : انسان که بر مردم دال است چه جزوی از این لفظ بر جزوی از معنی دال نیست . در قسم اول این مردم لفظ هذا هم دال بر جزئ است که این باشد و در قسم دوم لفظ انسان بر تمام معنی دلالت کند که انسان باشد . ۲- سخن گفتار : لفظی فصیح شیرین قدی بلند چابک رویی لطف زیبا چشمی خوش کشیده . ( حافظ .۲۹۴ ) یا ترکیبات اسمی : لفظ قلم . سخن آنچنانکه در کتاب نویسند گفتار با کلمات تمام نه با کلمات شکسته . یا لفظ کلی . لفظی که دلالت بر کل کند مقابل لفظ جزوی ( جزئی ) : موضوع با لفظی کلی بود یا لفظی جزوی . یا لفظ مولف . آن بود که جزوی از او بر جزوی از معنی او دلالت کند . لفظ مولف را که آنرا قول خوانند اصناف بسیار باشد که در محاورات بکار دارند . مقابل لفظ مفرد . یا لفظ مفرد . آن بود که جزوی از او بر جزوی از معنی او دلالت نکند . مقابل لفظ مولف . یا ترکیبات فعلی : به لفظ قلم صحبت کردن ( حرف زدن ) . ۱- آنچنانکه در کتاب نویسند سخن گفتن . ۲- با الفاظ مصنوع و متکلف سخن گفتن . یا در لفظ آمدن . بگفتار آمدن متکلم شدن : ... از بهر آن خفیف خواندند که سبک در لفظ آید .
انداختن چیزی را . یا بمردن

فرهنگ معین

(لَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - واژه ، کلمه . ۲ - سخن گفتن . ج . الفاظ . ، ~ قلم صحبت کردن صحبت به شیوه و روش نوشتن .

فرهنگ عمید

۱. حرفی که از دهان بیرون آید، کلمه.
۲. سخن، گفتار.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَا یَلْفِظُ: سخن نمی گوید(کلمه لفظ به معنای پرت کردن است ، و اگر سخن گفتن را لفظ نامیدهاند ، به نوعی تشبیه است )
معنی رَاغِبٌ ... عَنْ: روی گردان از(کلمه رغبت وقتی با لفظ " عن "متعدی شود ، معنای اعراض و نفرت را میدهد ، و چون با لفظ " فی "متعدی شود ، معنای میل و شوق را میدهد )
معنی تَأْوِیلِ: معنایی غیر از معنای ظاهری لفظ - معنا و مقصود اصلی
معنی ﭐدْعُ: بخوان(دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولی دعاء ، هم شامل دعوت کردن بوسیله لفظ میشود و هم شام...
معنی دَعَا: خواند-طلب کرد(دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولی دعاء ، هم شامل دعوت کردن بوسیله لفظ میشود ...
معنی دُعَاءٍ: دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولی دعاء ، هم شامل دعوت کردن بوسیله لفظ میشود و هم شامل آنجا...
معنی دَعَوْتُ: خواندم - دعوت کردم(دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولی دعاء ، هم شامل دعوت کردن بوسیله لفظ م...
معنی لَمْ یَدْعُنَا: اصلاً ما را نخوانده - اصلاً از ما طلب نکرده(دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولی دعاء ، هم شا...
معنی یَدْعُ: بخوانَد -طلب کند (جزمش به دلیل شرط شدن برای بعد از خود می باشد.دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است...
معنی یَدْعُوکَ: تو را می خوانَد-تو را دعوت می کند (دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولی دعاء ، هم شامل دعوت ک...
معنی یَدْعُوکُمْ: شما را می خوانَد- شما را دعوت می کند (دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولی دعاء ، هم شامل دعو...
معنی یُدْعَوْنَ: خوانده می شوند - صدا زده می شوند - دعوت می شوند (دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولی دعاء ، ...
معنی یَدْعُونَنَا: ما را می خوانند - ما را صدا می زنند -ما را دعوت می کنند (دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولی...
معنی یَدْعُونَنِی: مرا می خوانند - مرا صدا می زنند -مرا دعوت می کنند (دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولی دعاء ...
معنی یَدْعُونَهُ: او را می خوانند - او را صدا می زنند -او را دعوت می کنند (دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولی...
تکرار در قرآن: ۱(بار)
انداختن. «لَفَظَ ریقَهُ: رَمی بِهِ» آب دهانش را انداخت «لَفَظَ الرَّحَی الدِّقیقَ» آسیاب آرد را کنار ریخت. کلام را از آن لفظ گویند که از دهان انداخته می‏شود . سخنی نمی‏گوید مگر اینکه نزد او مراقبی است آماده. این لفظ تنهایکبار در کلام اللَّه آمده است. آیه صریح است در ضبط و محفوظ ماندن اقوال انسان مثل: .

[ویکی فقه] لفظ (ادبیات عرب). آنچه از اصوات که از دهان بیرون می آید را لفظ نامیده اند، خواه دارای معنا باشد مانند «فِی» یا بدون معنا مانند «باء، تاء و ...»، و خواه یک کلمه یا بیشتر باشد.
لفظ در لغت به معنای دور انداختن و پرتاب کردن است خواه از دهان باشد یا چیز دیگر، و خواه آنچه از دهان انداخته می شود صوت باشد یا غیر آن.
انواع لفظ
لفظ بر دو قسم است؛ مهمل و مستعمل، لفظ مستعمل دارای معنا است مانند زید و لفظ مهمل دارای معنا نیست و تنها صدائی است که بر یکی از مخارج حروف تکیه دارد مانند دیز.
ابن یعیش، یعیش بن علی، شرح المفصل، ج۱، ص۷۰.
• ابن فارس می گوید: «اللام والفاء والظاء کلمة صحیحة تدل علی طرح الشیء، وغالب ذلک ان یکون من الفم، تقول: لفظ بالکلام یلفظ لفظا، ولفظت الشیء من فمی».
ابن فارس، احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج۵، ص۲۵۹.
...

دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنی کلمه، واژه و ترکیب) در منطق، آنچه بدان تلفظ کنند و سخن گویند، که اگر دارای معنی باشد آن را لفظ موضوع، لفظ مستعمل و لفظ مفید می نامند و اگر دارای معنی نباشد از آن به لفظ مُهمل تعبیر می کنند. اقسام لفظ. لفظ را از جهات مختلف می توان تقسیم و طبقه بندی کرد: ۱. جزئی و کلی؛ کلی لفظی است که بر مصادیق بسیار و به اصطلاح بر کثیرین صدق کند و جزئی لفظی است که بر مصادیق محدود و معیّن صادق باشد. ۲. مفرد و مرکب؛ مفرد لفظی است که جزء آن بر جزء معنی دلالت نکند، مثل «انسان»، و لفظ مرکب لفظی است که جزء آن بر جزء معنی دلالت کند و هر جز را معنی جداگانه ای باشد، مثل «حیوان ناطق». مرکب بر دو قسم است: الف. تام، شامل خبری (جمله های خبری) و انشایی (جمله های غیرخبری) است؛ ب. ناقص، شامل ترکیب وصفی (صفت و موصوف)، مثل کتابِ سودمند و ترکیب اضافی (مضاف و مضاف الیه) مثل کتاب گلستان است. ۳. شرط و جواب شرط؛ شرط، لفظی است که در قضیه های شرطیۀ متصله بر سر مقدم بیاید، مثل «اگر» و «هرگاه»، و جواب، لفظی است که بر سر تالی و جواب شرط بیاید، مثلِ «پس» و «آن گاه». به لفظ جواب شرط «ادات جواب» هم می گویند، مثل «اگر خورشید برآید، آن گاه روز است». ۴. محصَّل و معدول؛ محصل، لفظی است که ادات سلب بر سر آن نیاید، مثل «مرد» و «دانا»، و معدول، لفظی است که ادات سلب بر سر آن درآید مثلِ «نامرد» و «نادان». ۵. مُتواطی و مُشَکِّک؛ متواطی، لفظی است کلی که بر مصادیق خود یکسان صدق کند، مثل انسان، و مُشکک، لفظی است کلی که بر مصادیق خود نامساوی (شدید و ضعیف) صدق کند، مثل «نور» و «وجود» که بدیهی است دارای مراتب اند. ۶. مشترک و متواطی: مشترک یعنی مشترک بودن لفظ بین چند معنی، مثل «باز» که مشترک است بین «پرندۀ شکاری»، «دوباره» و «مقابل بسته». نیز مثلِ «شیر» و «عین»، و متواطی یعنی لفظی که تنها دارای یک معنی باشد.

مترادف ها

literacy (اسم)
سواد، لفظ، با سوادی، سواد خواندن ونوشتن

word (اسم)
خبر، خطابت، عهد، لفظ، حرف، گفتار، قول، فرمان، فرمایش، سخن، پیغام، کلمه، لغت، واژه

particle (اسم)
ذره، لفظ، حرف، خرده، ریزه

term (اسم)
دوره، شرط، لفظ، مهلت، مدت، هنگام، اصطلاح، شرایط، نیمسال، جمله، روابط، میعاد، دوره انتصاب، ثلث تحصیلی

vocable (اسم)
لفظ، اسم

ahoy! (صوت)
لفظ

فارسی به عربی

تعبیر , کلمة

پیشنهاد کاربران

سلیم
لفظ: گونه
ورتش لبز ( لپز ) به لفز مانند آب تابه به آفتابه و دبتر به دفتر است، که آب و دب با ریخت آپ و دپ هم به کار میرفته اند مانند لب و لپ
لفظ معرب شده لپز پارسی
کلام
این واژه کامل ایرانی است
لبز = لب ( لپ، دهان ) ز ( پسوند نامساز )
در کل به چم چیزی که از دهان برون میاد یا بر لب جاری میشود
برابر پارسی: واجک
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سِپن sepn ( پشتو )
اوخت uxt ( اوستایی: اوختی )
وِشیس veshis ( کردی: وشه یی )

بپرس