لفجن

لغت نامه دهخدا

لفجن. [ ل َ ج ِ ] ( ص نسبی ) دارنده لب سطبر. درشت لفج. کلان لفج :
خداوندم زبانی روی کرده ست
سیاه و لفجن و تاریک و رنجور.
منوچهری.
سر لفجنان را درآرد به بند
خورد چون سر و لفجه گوسفند.
نظامی.
|| لفج. ( برهان ) :
دهان و لفجنش از شاخ شاخی
به گوری تنگ میماند از فراخی.
نظامی.

فرهنگ معین

(لَ جِ ) (ص . ) لفچن ، کسی که لب بزرگ و ستبر دارد.

فرهنگ عمید

کسی که لب بزرگ و ستبر داشته باشد.

پیشنهاد کاربران

بپرس