لف لف

لغت نامه دهخدا

لفلف. [ ل َ ل َ ] ( ع ص ) مرد سست. لفلاف. ( منتهی الارب ).

لفلف. [ ل َ ل َ ] ( اِخ ) کوهی است بین تیماء و دو کوه طیی و آن در شعر هذلی آمده است. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

لف لف خوردن . ( مصدر ) با تمام دهان خوردن : شتر در خواب بیند پنبه دانه گهی لف لف خورد گه دانه دانه ( لغ. )
کوهی است بین تیمائ و دو کوه طیئ و آن در شعر هذلی آمده است .

گویش مازنی

/laf laf/ صدایی که در موقع سریع غذا خوردن ایجاد شود

پیشنهاد کاربران

غذایی را یکباره در دهان قراردادن و خوردن.
در محاوره می گویند دو لپی خوردن

بپرس