لغزنده

/laqzande/

مترادف لغزنده: سر، لخشنده، لغزان، لیز، لزج، شیبدار، شیبناک

معنی انگلیسی:
stumble, to blunder, slider, slippery, satiny, rickety

لغت نامه دهخدا

لغزنده. [ ل َ زَ دَ / دِ ] ( نف ) زلق. زَلجب. ( منتهی الارب ). سُرخورنده. فروخزنده. لیزخورنده : رَجل ٌ دَلص ؛ مرد بسیار لغزنده. رَجل ٌ ادلص ؛ مرد بسیار لغزنده. دلصاء؛ زن لغزنده. ( منتهی الارب ).
- طاس لغزنده ؛ لانه حشره ای مورچه خوار. سوراخ مورچه خوار که به صورت قیف و طَرجَهاله ای در صحرا سازد و این سوراخ قیف مانند را با خاکی به نرمی غبار برآورد و خود در زیر خاک پنهان باشد و آنگاه که مورچه در طاس ( قیف ) افتد بر اثر لغزیدن پاهای او در غبار نتواند بیرون آمدن ، و مورچه خوار از زیر غبار سر بیرون کند و مورچه را فروکشد و بخورد :
چو در طاس لغزنده افتاد مور
رهاننده را چاره باید نه زور.
نظامی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه بلغزد آنکه سر خورد . یا طاس لغزنده . سوراخ مورچه خوار که بصورت قیف در صحراسازد جانور این سوراخ را باخاکی بنرمی غبار میسازد و خود در زیر خاک پنهان شود وچون مورچه در این طاس افتد برای لغزیدن پاهایش در غبار نتواند بیرون آید مورچه خوار از غبار سر بیرون کند و مورچه را فرو کشد و بخورد : چو در طاس لغزنده افتاد مور رهاننده را چاره باید نه زور . ( لغ. )

فرهنگ معین

(لَ زَ دَ یا دِ ) (ص . ) لیز.

فرهنگ عمید

۱. لیزخورنده.
۲. لیز، سُر.

جدول کلمات

لیز

مترادف ها

slide (اسم)
ریزش، سر، سرازیری، سراشیبی، کشو، لغزش، لغزنده، سرسره، اسباب لغزنده، پس وپیش رونده، توسراندنی، تبدیل تلفظ حرفی به حرف دیگری

slipper (اسم)
خزنده، تاشو، کفش راحتی، لغزنده

slider (اسم)
لغزنده، سر خورنده

slip-over (اسم)
لغزنده، روکش متکا

slippery (صفت)
دشوار، بی ثبات، لیز، لغزنده، لغزان

slippy (صفت)
دشوار، بی ثبات، لیز، لغزنده، لغزان

slithery (صفت)
لیز، لغزنده

lubricous (صفت)
لغزنده

rattletrap (صفت)
سست، لغزنده، دارای صدای تق تق

فارسی به عربی

زلق , نعال , هبوط

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی دکتر محمد حسن دوست
واژه ی لغزنده از ریشه ی واژه ی لغزیدن فارسی هست.
ببینیم در زبان پارسی باستان آیا زبان های دیگر هستند لینک پایین قرار می دهم

...
[مشاهده متن کامل]

زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

لغزندهلغزندهلغزنده
منابع• https://fa.m.wikipedia.org/wiki/زبان_فارسی_باستان
لیز، سر، شیب داشتن، شیبدار
سر، لخشنده، لغزان، لیز، لزج، شیبدار، شیبناک