لغب

لغت نامه دهخدا

لغب. [ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) گوشت پاره ٔمیان دندان های پیشین. || پر تباه زرد ریزه مرغ. آن پر که از سوی شکم بود و آن بد بود. لغیب.( مهذب الاسماء ). لغاب. || سخن تباه. || مرد سست و گول. || تیر هیچکاره نیکوناتراشیده. لغاب. || ( اِخ ) ریش َ بِلَغْب ( مجهولاً )؛ لقب برادر تأبط شرّا. ( منتهی الارب ).

لغب. [ ل َ غ َ ] ( ع اِ ) موی گردن. یقال : اخذبلغب رقبته ؛ یعنی دریافت آنرا ( ؟ ). ( منتهی الارب ).

لغب. [ ل َ ] ( ع مص ) لغوب. سخت مانده گردیدن. || خبر دروغ پیدا کردن نزد قوم. || تباهی انداختن میان قوم. ( منتهی الارب ). به فساد آوردن. ( منتخب اللغات ). || به زبان آب خوردن سگ از خنور. ( منتهی الارب ).

لغب. [ ل َ غ ِ ] ( ع ص ) ضعیف. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ فارسی

ضعیف

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس