لغ لغ

لغت نامه دهخدا

لغلغ. [ ل ِ ل ِ ] ( اِ صوت ) آواز از سوئی به سوئی شدن مایعی ، چنانکه هندوانه تباه چون او را بجنبانند. آواز آب در شکم. آواز آب در مشک چون بجنبانند.

لغلغ. [ ل َ ل َ ] ( ع اِ ) مرغی است غیر لکلک. ( منتهی الارب ). اللغلغ، و هو دون الاوزّ فی المقدار، لونه کلون الاوز الحبشی الی السواد، ابیض الجفن ، اصفرالعین و یعرف فی مصر بالعراقی. و یأتی فی مبادی طلوع زرعها زمن اتیان الکراکی الیها. من شأنها ان یتقدمها واحد منها کالدلیل لها ثم قد تکون صفاً واحداً ممتداً کالحبل و دلیلها فی وسطها متقدم علیها بعض التقدم. و قد یصف خلفه صفین ممتدّین یلقیانه فی زاویة حادة حتی یصیر کانه حرف جیم بلاعراقة، متساویة الطرفین و من خاصتها انها اذا کبرت حدث فی بیاض بطونها و صدورها نقط سود. و الفرخ منها لایعتریه ذلک. ( صبح الاعشی ج 2 ص 63 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) آواز از سویی بسویی رفتن یعنی چنانکه هندوان. فاسد هنگامی که آنرا حرکت دهند و آواز آب در شکم یا آواز آب در مشک چون آنرا بجنبانند .

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
لک لک
لغ::سست. شل
پرنده ای که پاهای لرزان دارد
و برای تعادل یک پا را بالا می گیرد
Laq laq

بپرس