گر ترا جز بت پرستی کار نیست
چون همی لعنت کنی بر بت پرست.
ناصرخسرو.
طاعت به گمانی بنمایدت ولیکن لعنت کندت گر نشود راست گمانیش.
ناصرخسرو.
بر حب آل احمد شاید گرلعنت همی کنند ملاعینم.
ناصرخسرو.
لعنت چه کنی به خیره بر دیوان کز فعل تو نیز همچو ایشانی.
ناصرخسرو.
بر یزید و شمر ملعون چون همی لعنت کنی چون حسین خویش را شمر و یزید دیگری.
سنائی.
یکی مال مردم به تلبیس خوردچو برخاست لعنت بر ابلیس کرد.
سعدی.
لعین ؛ لعنت کرده شده. ( منتهی الارب ). لعان ؛ لعنت کننده. قتل الانسان ما اکفره ؛ لعنت کرده شد. لحی اﷲ فلاناً؛ لعنت کند خدای وی را. سقار؛ آنکه غیرمستحق لعنت را بسیارلعنت کند. ( منتهی الارب ).