لعل گون

لغت نامه دهخدا

لعلگون. [ ل َ ] ( ص مرکب ) مانند لعل. به رنگ لعل. لعل رنگ. لعل فام :
آن بناگوش لعلگون گویی
برنهاده ست آلغونه به سیم.
شهید.
بدان گونه رفتم ز گلزریون
که شد لعلگون آب جیحون ز خون.
فردوسی.
می لعلگون را به جام بلور
بخوردند تا در سر افتاد شور.
فردوسی.
تاج درخت باغ همه لعلگون گهر
فرش زمین راغ همه سبز پرنیان.
فرخی.
از آن آهن لعلگون تیغ چار
هم از روهنی و پرالک چهار.
اسدی.
شراب لعلگون افکنده در جام
پیاپی کرده ای از صبح تا شام.
نظامی.
بر خاکیان عیش فشان جرعه لبش
تا خاک لعلگون شود و مشکبار هم.
حافظ.

فرهنگ عمید

لعل فام، به رنگ لعل.

پیشنهاد کاربران

بپرس