آن بناگوش لعلگون گویی
برنهاده ست آلغونه به سیم.
شهید.
بدان گونه رفتم ز گلزریون که شد لعلگون آب جیحون ز خون.
فردوسی.
می لعلگون را به جام بلوربخوردند تا در سر افتاد شور.
فردوسی.
تاج درخت باغ همه لعلگون گهرفرش زمین راغ همه سبز پرنیان.
فرخی.
از آن آهن لعلگون تیغ چارهم از روهنی و پرالک چهار.
اسدی.
شراب لعلگون افکنده در جام پیاپی کرده ای از صبح تا شام.
نظامی.
بر خاکیان عیش فشان جرعه لبش تا خاک لعلگون شود و مشکبار هم.
حافظ.