به خون ساده ماند اشک و خاک سوده دارد رخ
مگر رخ نعل پیکان است و اشکم لعل پیکانی.
خاقانی.
خدنگ غنچه با پیکان شده جفت به پیکان لعل پیکانی همی سفت.
نظامی.
درون پرده گل غنچه بین که میسازدز بهر دیده خصم تو لعل پیکانی.
حافظ.
جراحتهای چشم از اشک خونین کی شود بهترخراش دیده افزون میشود از لعل پیکانی.
ابوطالب کلیم ( از آنندراج ).
وحدت ( ؟ ) طبعم چو آید بر سر مشاطگی غنچه پژمرده دل را لعل پیکانی کند.
صائب ( از آنندراج ).