لعل پیکانی

لغت نامه دهخدا

لعل پیکانی. [ ل َ ل ِ پ َ / پ ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از لعل باشد که بر شکل و هیأت پیکان است. لعلی که آن را به شکل پیکان تراشیده باشند و زنان از آن گوشواره سازند. ( غیاث ). لعلی را گویند که به اندام پیکان باشد و از آن گوشواره کنند. ( برهان ) :
به خون ساده ماند اشک و خاک سوده دارد رخ
مگر رخ نعل پیکان است و اشکم لعل پیکانی.
خاقانی.
خدنگ غنچه با پیکان شده جفت
به پیکان لعل پیکانی همی سفت.
نظامی.
درون پرده گل غنچه بین که میسازد
ز بهر دیده خصم تو لعل پیکانی.
حافظ.
جراحتهای چشم از اشک خونین کی شود بهتر
خراش دیده افزون میشود از لعل پیکانی.
ابوطالب کلیم ( از آنندراج ).
وحدت ( ؟ ) طبعم چو آید بر سر مشاطگی
غنچه پژمرده دل را لعل پیکانی کند.
صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

نوعی از لعل باشد که بر شکل و هیات پیکان است . لعلی که آن را به شکل پیکان تراشیده باشند و زنان از آن گوشواره کنند .

پیشنهاد کاربران

بپرس