لعق

لغت نامه دهخدا

لعق. [ ل َ ] ( ع مص ) لعقة. ( منتهی الارب ). لیسیدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ). || مردن : لعق فلان اصبعه ؛ بمرد. ( منتهی الارب ). || به کفجلیز برآوردن. ( زوزنی ).

لعق. [ ل َ ع ِ ]( ع ص ) رجل وَعق لعق ؛ مرد نیک آزمند. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

مرد نیک آزمند

پیشنهاد کاربران

بپرس