موی تو چون لعاب گوزنان شده سپید
دیوانت همچو خشم غزالان شده سیاه.
خاقانی.
|| لعاب گاو. کنایه از روشنی و سفیدی صبح باشد. ( برهان ) : بر کوه چون لعاب گوزن اوفتد به صبح
هویی گوزن وار به صحرا برآورم.
خاقانی.
|| کنایه از برف و شبنم. || کنایه از روشنی آفتاب و برق. ( برهان ). || لعاب شمس : گو ز تف تیغ تو زهره شیران نگر
آنکه لعاب گوزن در طیران دیده نیست.
خاقانی.
|| نوعی از تریاک ( ؟ ) سفیدفام که بر کوه و کاه و مانند آن نشیند. ( برهان ).