لطیف الدین

لغت نامه دهخدا

لطیف الدین. [ ل َ فُدْ دی ] ( اِخ ) زکی مراغه ای. لطیف جهان و افضل گیهان و اصل او از مراغه بود، اما مولد و منشاء او در کاشغر اتفاق افتاد، از آن سبب ترکان تنگ چشم معانی که از خدر فکر او برون آمدند به جمال دلبری و کمال جان فزایی بودند و اگرچه لطایف اشعار او از حدّ و عدّ متجاوز است و همه مقبول فاما در برهان فضل و دلیل هنر و حجت لطف طبع او این قصیده تمام است :
تا گرد ماه عارضش از خط نشان نشست
گویی که گرد غالیه بر ارغوان نشست
یا بر کران چشمه خور سایه اوفتاد
یا در میان شعله آتش دخان نشست
یا حلقه حلقه زنگش بر طرف آینه
زآن طرّه ذرّه ذرّه وش عنبرفشان نشست
یا بر یقین صادق عقل مصیب رای
از وهم تیره ، غایله های گمان نشست
با خط سبز لعل لبش بین که گوئیا
بر نیم برگ مورد یکی ناردان نشست
بر گرد نقل دان دهانش نگاه کن
تا مغز پسته در شکرش بر چه سان نشست
گوئی چو طوطی آن خط زیبای فستقیش
از بهر شکر آمد و بر نقل دان نشست
طوطی است آن خط و دهنش ترجمان بلی
طوطی برای نطق بر ترجمان نشست
ناگه دمید خط عذارش الف مثال
نون خط لبش چو به لب بر عیان نشست
یعنی که این ز غایت خوبی کنایت است
بر درج حسن او الف و نون از آن نشست
شد بیقرین در آن مگرش بر مثال حسن
توقیع فرخ شه صاحب قران نشست
خسرو معزّ دنیی و دین آنک ملک و دین
زو در پناه امن و ضمان امان نشست
آن شاه کی نژاد ملک سنجر آنکه او
بر حق به چار بالش ملک کیان نشست
در مسند جلالت هر کش بدید گفت
بر تخت پادشاهی بخت جوان نشست
آید برون ز پرده عروس جهان تمام
اکنون که نام شاهی او بر جهان نشست
بس زود هفت کشور یک ملک گشته دان
در ملک چون چنین شه کشورستان نشست
شد بر کران درشت پسندی روزگار
کاندر میان کار شه خرده دان نشست
گم گشت نام فتنه و گم شد نشان ظلم
کاین شاه نیک نام مبارک نشان نشست
در یک قبا سکندر و جمشید را ببین
در صف بارگه چو کمر بر میان نشست
ای خسروی که هیچ زمانی فلک ندید
مثل تو خسروی که به آخرزمان نشست
در هر نشست و خاست که دیدت زمانه گفت
شد زنده باز حاتم و نوشیروان نشست
در مدح بحر طبع تو هر کس که لب گشاد
ماننده صدف دررش در دهان نشست
روزی که گرد فتنه ز روی زمین بخاست
وز خون ستونه در شکم آسمان نشست بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

زکی مراغه لطیف جهان و افضل گیهان اصل او از مراغه بود اما مولد و منشائ او در کاشغر اتفاق افتاد .

پیشنهاد کاربران

بپرس