لطم

لغت نامه دهخدا

لطم. [ ل َ ] ( ع مص ) طپانچه زدن بر رخسار و بر اندام. منه المثل : لو ذات سوار لطمتنی قالته اًِمراءة لطمتها اًِمراءة غیر کفوها. ( منتهی الارب ). سیلی زدن. پنجه بر روی زدن. ( زوزنی ). ضرب. ( تاج المصادر ). || برچسبانیدن. || سپیدروی شدن اسب. ( یستعمل مجهولاً ) و یقال : لطم الفرس. ( منتهی الارب ). || آسیب یافتن کشتی از موج. || آسیب یافتن کشتی از تصادم با کشتی دیگر. ( دزی ).

لطم. [ ل ُ طُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لطیم. ( منتهی الارب ).

لطم. [ ] ( اِ ) قسمی ماهی در دریای هند. ( دمشقی ).

فرهنگ فارسی

تپانچه زدن، سیلی زدن
۱- ( مصدر ) صدمه زدن آسیب رسانیدن . ۲- تپانچه زدن بررخسار وبراندام سیلی زدن . ۳- ( مصدر ) آسیب یافتن .
قسمی ماهی در دریای هند

فرهنگ معین

(لَ طْ ) [ ع . ] (مص م . ) سیلی زدن .

فرهنگ عمید

تپانچه، سیلی.

پیشنهاد کاربران

بپرس