بنگر که چو دست یافت یوسف
چه لطف کند برادران را.
خاقانی.
ز اندیشه تو قرار من رفته ست گر لطف کنی قرار بازآید.
خاقانی.
اﷲاﷲ این جفا با ما مکن لطف کن امروز را فردا مکن.
مولوی.
گر ترا قندی دهد آن زهر دان گر به تو لطفی کند آن قهر دان.
مولوی.
بدی بایدت لطف کن کآن مهان ندیدندی از خود بتر در جهان.
سعدی.
گر لطف کنی بجای اینم ور جور کنی سزای آنم.
سعدی.
چو کردت لطف و احسان و نکویی حرامت باداگر شکرش نگویی.
سعدی.
دوست دارم اگرم لطف کنی یا نکنی به دو چشم تو که چشم از تو به انعامم نیست.
سعدی.
کسی که با تو کند لطف خاک پایش باش.سعدی.
دامن خیمه برفکن دشمن و دوست گو ببین کاینهمه لطف میکند دوست برغم دشمنم.
سعدی.
لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش.سعدی.
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کردهم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم.
سعدی.
اگرچه مست و خرابم تو نیز لطفی کن نظر بر این دل سرگشته خراب انداز.
حافظ.
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم.
حافظ.
ای که بر ماه از خطمشکین نقاب انداختی لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی.
حافظ.