لطایف

/latAyef/

لغت نامه دهخدا

لطایف. [ ل َ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لطیفة. لطائف. لطیفه ها. رجوع به لطیفه شود : ابوالمظفر رئیس غزنین نایب پدرش خواجه علی به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف. ( تاریخ بیهقی ص 247 ). رسول آنجا رسید و پیغامها بر وجه نیک بگذارد و لطایف به حدی به کار آورد تا آن قوم رابه خوابی فروکرد. ( تاریخ بیهقی ص 691 ). و آن اطناب ومبالغت مقرون به لطایف و ارادات از داستان شیر و گاو اتفاق افتاده است. ( کلیله و دمنه ). ابوالفضل در لطایف ادب بارع تر بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ). سلطان برلطایف صنع باری و عواید کرم او شکر میگفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 419 ). آن صحایف لطایف نگار و منشآت غرابت آثار. ( حبیب السیر ص 123 ). و رجوع به لطائف شود.

فرهنگ فارسی

جمع لطیفه
( اسم ) جمع لطیفه : ۱- چیزهای نیکو و نغز : ابوالمظفر رئیس غزنین - نایب پدرش خواجه علی - به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف . ۲- گفتارهای نرم و مطبوع : رسول آنجا رسید و پیغامها بر وجه نیک بگزارد و لطایف بحدی بکار آورد تا آن قوم را بخوابی فرو کرد . ۳- دقایق نکات باریک : ابوالفضل در لطایف ادب بارع تر بود .
جمع لطیفه

فرهنگ معین

(لَ یِ ) [ ع . لطائف ] (اِ. ) جِ لطیفه .

فرهنگ عمید

= لطیفه

مترادف ها

facetiae (اسم)
شوخی، بذله، لطایف، هزلیات، فکاهیات، مطایبات، شوخی های خارج از نزاکت

پیشنهاد کاربران

جمع لطیفه، نکته های دقیق و ظریف، دقایق، مطلب نیکو، گفتار نغز، نکته باریک، سخنان نرم و دلپذیر
در پارسی " نغزها " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

بپرس