لصق
لغت نامه دهخدا
لصق. [ ل َ ] ( ع مص ) چسباندن. پیوند دادن. لحام کردن : لصق بالغرا؛ با سریشم پیوند داد. || ترصیع . ( دزی ). و رجوع به کلمه لصق و مشتقات آن در دزی شود.
لصق. [ل ِ ] ( ع ص ) فلان لصقی و بلصقی ؛ یعنی او ملاصق و در جنب من است ، و فلان لصیقی ؛ کذلک. ( منتهی الارب ). لِزق.
فرهنگ فارسی
فلان لصقی و بلقصی یعنی او ملاصق و در جنب من است .
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
تَلصیق : دارایِ قابلیّت و صلاحیّتِ پیوند و پیوستن و چسبیدن ( بمنظورِ تکمیلِ تَرصیف )
• ( میم کاف )
• ( میم کاف )
تَلصیق: دارایِ قابلیّت و صلاحیّتِ پیوند و پیوستن و چسبیدن
• میم کاف
• میم کاف
پیوست