لصب
لغت نامه دهخدا
لصب. [ ل َ ص ِ ] ( ع ص ) بخیل دشوارخوی. یقال : فلان لحز لصب ؛ ای لایکاد یعطی شیئاً. ( منتهی الارب ). بخیل. ( مهذب الاسماء ). آنکه چیزی به کس ندهد. || ( اِ ) نوعی از جو. ( منتهی الارب ).
لصب. [ ل َ ص َ ] ( ع مص ) چسبان گردیدن انگشتری در انگشت و نجنبیدن آن. ( منتهی الارب ). استوار شدن شمشیر در نیام ، چنانکه نتوان برکشیدن. ( منتهی الارب ). شمشیر در نیام و انگشتری در انگشت گرفتن. ( تاج المصادر ). سخت شدن شمشیر در نیام. ( زوزنی ). || برچفسیدن گوشت بر استخوان از لاغری. ( منتهی الارب ). پوست در تن گرفتن از نزاری. ( تاج المصادر ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید