به لشکرگه دشمن اندرفتاد
چو اندر گیا آتش تیز و باد.
دقیقی.
چو آمد به لشکرگه خویش بازشبیخون سگالید گردن فراز.
فردوسی.
ز اسبان گله هر چه بودش به کوه به لشکرگه آورد یکسر گروه.
فردوسی.
بیاراست لشکرگهی شاهواربه قلب اندرون تیغزن صد هزار.
فردوسی.
بخارا پر از گرز و کوپال بودکه لشکرگه شاه هیتال بود.
فردوسی.
به آموی لشکرگهی ساختن شب و روز ناسودن از تاختن.
فردوسی.
به لشکرگه آمد از این رزمگاه که بخشش کند خواسته بر سپاه.
فردوسی.
به لشکرگهش کس فرستاد زودبفرمودتا خواسته هر چه بود.
فردوسی.
به لشکرگهش برد خواهم کنون مگر کاید از سنگ خارا برون.
فردوسی.
به لشکرگه آورد لشکر ز شهرز گیتی بر این گونه جوینده بهر.
فردوسی.
پیاده به پیش اندر افکنده خواربه لشکرگه آوردش از کارزار.
فردوسی.
ز لشکرگه پهلوان تا دو میل کشیده دو رویه رده ژنده پیل.
فردوسی.
که لشکرگه نامور شاه بودسکندر که با تخت همراه بود.
فردوسی.
به لشکرگه خویش گشتند بازسپه یکسر از خواسته بی نیاز.
فردوسی.
ز اسپان گله هر چه شایسته بودز هر سو به لشکرگه آورد زود.
فردوسی.
بیامد به لشکرگه خویش بازبدید آن نشان نشیب و فراز.
فردوسی.
همانگه ز لشکرگه اندرکشیدبیامد سپه را همه بنگرید.
فردوسی.
به لشکرگه آمد سپهدار طوس پر از خون دل و رخ شده آبنوس.
فردوسی.
به لشکرگه آوردش از پیش صف کشان و ز خون بر لب آورده کف.
فردوسی.
بیامد به لشکرگه خویش بازدلی پر ز اندیشه های دراز.
فردوسی.
به لشکرگه خویش بنهاد روی بخشم و پر از غم دل از کار اوی.
فردوسی.
به لشکرگه خویش تازید زودکه اندیشه دل بدانگونه بود.
فردوسی.
سپه را به لشکرگه اندرکشیدبزد دست وگرز گران برکشید.بیشتر بخوانید ...