لشکر راندن ؛ سوق دادن لشکر. لشکر کشیدن. لشکرکشی کردن :
بدان جایگه شاه ماهی بماند
چو آسوده شد باز لشکر براند.
فردوسی.
همه زیردستان خود را بخواند
شب تیره چون باد لشکر براند.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
چو بهرام بیرون شد از طیسفون
همی راند لشکر به پیش اندرون.
فردوسی.
سپهبد بدان راه لشکر براند
بروز اندرون روشنایی نماند.
فردوسی.
چو گستهم بشنید لشکر براند
پراکنده لشکر همه بازخواند.
فردوسی.
چو گشتند آگه از موبد نیاکان
که لشکر راند خواهد سوی ایشان.
( ویس و رامین ) .
ملک میراند لشکر گاه و بیگاه
گرفته کین بهرام آن شهنشاه.
نظامی.
و رجوع به سپاه راندن و سپه راندن شود.
بدان جایگه شاه ماهی بماند
چو آسوده شد باز لشکر براند.
فردوسی.
همه زیردستان خود را بخواند
شب تیره چون باد لشکر براند.
فردوسی.
... [مشاهده متن کامل]
چو بهرام بیرون شد از طیسفون
همی راند لشکر به پیش اندرون.
فردوسی.
سپهبد بدان راه لشکر براند
بروز اندرون روشنایی نماند.
فردوسی.
چو گستهم بشنید لشکر براند
پراکنده لشکر همه بازخواند.
فردوسی.
چو گشتند آگه از موبد نیاکان
که لشکر راند خواهد سوی ایشان.
( ویس و رامین ) .
ملک میراند لشکر گاه و بیگاه
گرفته کین بهرام آن شهنشاه.
نظامی.
و رجوع به سپاه راندن و سپه راندن شود.