لسک

لغت نامه دهخدا

لسک. [ ل ِ ] ( ص ) لخت. عریان. ( در تداول مردم گناباد خراسان ).

لسک. [ ل َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کوهپایه بخش بردسکن شهرستان کاشمر ( ترشیز ) واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری بردسکن. کوهستانی ، معتدل. دارای 6 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان کوهپایه بخش بردسکن شهرستان کاشمر .

گویش مازنی

/lesek/ حلزون - برق ناگهانی & راسو موش خرما & غضروف

پیشنهاد کاربران

قطعه ای متحرک در ساعتهای کوکی و پاندول دار نقطه اتصال اونگ ( پاندول ) به موتور ساعت
در زبان مازندرانی به معنای راسو میباشد.
لِسک ( با کسره «ل» ) ؛ در زبان مازنی به چرک و کثیفی تن گفته می شود.

بپرس