لسن

لغت نامه دهخدا

لسن. [ ل َ س ِ ] ( ع ص ) زبان آور. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). فصیح. السن. ( منتهی الارب ) :
هست از جمله عجائب دهر
لسن گنگ و اعمش کحال.
( از مقامات حمیدی ).
|| آنچه سرش را باریک شبیه به زبان ساخته باشند. ( منتهی الارب ).

لسن. [ ل ِ ] ( ع اِ ) زبان. || سخن. || لغت. یقال : لکل قوم لسن یتکلمون بها و منه قراءة بعضهم الا بلسن قومه.( منتهی الارب ). || روزمره قومی ( ؟ ). ( منتخب اللغات ). در کتب دست رس دیگر این معنی یافت نشد.

لسن. [ ل ُ ] ( ع اِ ) ج ِ لِسان. ( منتهی الارب ).

لسن. [ ل ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ السن. ( منتهی الارب ).

لسن. [ ل َ س َ ] ( ع اِمص ) زبان آوری. ( منتهی الارب ). فصیح شدن. زبان آور شدن. ( تاج المصادر ). زبان آوری کردن. مایقع به الافصاح الاَّلهی لاَّذان العارفین عند خطابه تعالی لهم. ( تعریفات ).

لسن. [ ل َ ] ( ع مص ) به زبان گرفتن چیزی را. ( منتهی الارب ). کسی را با زبان گرفتن. ( تاج المصادر ). به زبان گرفتن کسی را. ( منتخب اللغات ). به زبان افراط ( ؟ ) کردن. ( زوزنی ). || چیره گردیدن بر کسی در ملاسنة. || دشنام دادن. || خراشیدن سینه نعل و باریک ساختن اعلای آنرا. || مکیدن آب زبان دختر را. || گزیدن کژدم کسی را. ( منتهی الارب ).

لسن. [ ل َ س َ ] ( اِخ ) نام موضعی به لاریجان.( مازندران و استرآباد رابینو ص 114 بخش انگلیسی ).

لسن. [ ] ( اِ ) به لغت هندی ثوم است. ( تخفه حکیم مؤمن ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) فصیح زبان آور : هست از جمل. عجایب دهر لسن گنگ و اعمش کحال . ( از مقامات حمیدی لغ. )
به لغت هندی ثوم است

فرهنگ معین

(لَ س ِ ) [ ع . ] (ص . ) فصیح ، زبان آور.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲۵(بار)

دانشنامه عمومی

پیشنهاد کاربران

بپرس