ریزش سوهان اوست داروی اطلاق از آنک
هست لسان الحمل صورت سوهان او.
خاقانی.
صاحب اختیارات بدیعی گوید: نباتی است مانند زبان بره به شیرازی آن را ورق بارتنگ خوانند وآن دو نوع بود بزرگ و کوچک و ورق نوع کبیر بزرگتر بود و جوهر وی مرکب بود از مائیة و ارضیة. بمائیة مبرد بود و با رضیه قابض و سودمندتر آن بزرگ تر بود که تازه بود طبیعت آن سرد و خشک است در دوم ورق وی قابض و رادع بود، منع سیلان خون بکند و خشکی وی نه لذاع بود اصل وی چون از گردن صاحب خنازیر بیاویزند نافع بودو وی ورمهای گرم و شری و خنازیر و آتش فارسی و دأالفیل و صرع و نملة و سوختگی آتش را نافع بود و آب ورق وی قلاع را مفید بود و شیافات چشم را چون بوی بگدازند سودمند بود گویند که تب غب را نافع بود و آب ورق وی چون بیاشامند از اصل وی سه عدد در چهل و پنج درم شراب ممزوج کرده و گویند در تب ربع چهار عدد. اصل وی بر گزیدگی سگ دیوانه نهادن نافع بود و گویند مضر بود به سپرز و مصلح آن مصطکی و سلیخه بود و بدل آن ورق حماض بستانی بود. حکیم مؤمن در تحفه گوید: به فارسی بارتنگ و به ترکی «باغ یرپاغی » نامند و از جنس مرماخور است و صغیر و کبیر میباشد صغیر او را برگ کوچک و باریک و ملاست بیشتر و ساقش پراکنده و مایل به طرف زمین و گلش در طرف ساق و زرد و تخمش سیاه و کوچک و ساق قسم کبیر او به دستور ( ؟ ) پراکنده و مایل بسرخی وقریب به ذرعی میشود و تخمش ریزه تر از تخم صغیر و گلش مانند او و بیخ هر دو سست و با زغبت و نهایت سطبری آن تا بقدر انگشتی و منافع کبیر زیاده بر صغیر و ازمطلق آن مراد صغیر است. در دوم سرد و خشک و برگ و تخم او الطف و جالی و رادع و قابض و مقوی جگر و مفتح و حابس نزف الدم جمیع اعضاء و پخته برگ و بیخ او با نمک و سرکه و عدس رافع اسهال دموی و عصاره او مسکن تشنگی و جهت فساد هضم و دق و سل و نفث الدم و سده سپرز و جگر و ضعف آن و سدر و صرع و تبهای حاره و ربو و جوشش دهان و لثه و قرحه ریه و قئی الدم و سدّه گرده و حرقةالبول و سیلان حیض و خون بواسیر و ضماد و ذرور او جهت التیام زخمها و ورم آن و سوختگی آتش و داءالفیل و قروح خبیثه و ساعیه و آکله و نار فارسی و قطور آب او جهت درد گوش حار و امراض چشم و حمول او جهت درد رحم و اختناق آن و نواصیر و ضماد برگ او منقی چرک زخمها و التیام دهنده تازه آن و رادع اورام حارّه و شری و با نمک رافع سمیت زخم سگ دیوانه گزیده و با سفیداب جهت باد سرخ و مضمضه طبیخ او و طبیخ بیخ آن جهت امراض دهان نافع و گویند مضر ریه است و مصلحش عسل و عصاره او مضر سپرز و مصلحش مصطکی و قدر شربت از آب او ده مثقال تا نیم رطل و بدلش حماض بستانی است و گویند بالخاصیة سه عدد بیخ چون او را با چهار وقیه شراب ممزوج به آب بنوشند رافع تب غب و چهار عدد آن رافع ربع است و تخم او در افعال مانند عصاره آن و بوداده او قابض و مغری ( ؟ ) و مقوی امعا و رافع زحیر و قدر شربتش تا سه درهم است و عرق بارتنگ در تقویت قوّت ماسکه بیعدیل و در سایر افعال خفیف تر از عصاره اوست - انتهی. ابوریحان بیرونی در صیدنه آرد: لسان الحمل «اورباسیوس » گوید به لغت رومی ارنغلوسن و اوروطوس و بلاطنین هم گویند و بسریانی لسانا امرا و به پارسی هرگوش و خرگوش خوانند و در منقول آورده که به یونانی ارتوغلوس گویند و گویند که ارنو به لغت ایشان بره را گویند و غلوس زبان را و به زبان لطینی اورا بلنطینی گویند و آن نوعی است از انواع نبات اسبغول جز آنکه برگ او از برگ اسبغول درازتر بود. «دوس » گویدآن دو نوع است آنچه مقدار او بزرگتر است نفع او بیشتر. طبری اذن الحمل ذکر کرده است و ظاهر است که مراد نبات اذن الحمل یا نبات اسبغول است. «ص اونی » گوید سرد و خشک است در دوم و اورام حاد را بنشاند و سوختگی آتش را نافع بود درد گوش گرم را سود دارد و قروح امعا را مفید بود و این منافع در تخم او زیاده بود اسهال صفراوی را دفع کند و نزف الدم را مفید بود و نواصیرو قروح خبیثه را نافع بود و اگر بیخ او را در آب بپزند و به آن مضمضه کنند درد دندان را تسکین دهد و بیخی که پخته باشد در معالجه گرده و جگر سودمند بود. ( ترجمه صیدنه ابوریحان ) . ضریر انطاکی در تذکرة گوید: نبت معروف و کانه فی الحقیقة ضرب من المرماخور کبیر و صغیر کلاهما اصفرالزهر حبه کالحماض غض عریض الورق لطیف الزغب بارد یابس فی الثانیة ینفع من الدق والسل والربو و نفث الدم و قروح الفم و الرئة واللثة و الطحال و الکلی وحرقه البول والنزف شربا والاورام طلاء و القروح ضماداً و ذروراًو یلحم و یجلو و یمنع الصرع و حرق النار و داءالفیل و سعی النملة و انتشار الاواکل والنار الفارسیة و الحمیات و مطلق السدد و ضعف الکبد مطلقاً و اوجاع الاذن قطوراً والعین مع ادویتها و النواصیر و الارحام فرزجةو هو یضرالرئة و یصلحه العسل قیل و الطحال و یصلحه المصطکی و شربته من اوقیة و نصف الی نصف رطل و من بزره مثقال. و من خواصه ان تعلیقه ینفع الخنازیر و شرب ثلاثة اضلاع ( ؟ ) منه لحمی الغب و اربع و للربع - انتهی. لسان الحمل الصغیر، آذان الشاة. ( ابن البیطار ). لسان الحمل الکبیر. بارتنگ. بارهنگ. آذان الجدی.