لزوق. [ ل َ ] ( ع اِ ) مرهمی است که تا به شدن جراحت چسبان باشد. لازوق. ( منتهی الارب ). و قد یهیاء منه [من جلنار] لزوق للفتق الذی یصیر فیه الامعاء الی الانثیین. ( ابن البیطار ).لزوق. [ ل ُ ] ( ع مص ) برچفسیدن. ( منتهی الارب ). بچسبیدن. چسبندگی. لصوق. چسبیدن. دوسیده شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ). دوسیدن.