لزج
/lazej/
مترادف لزج: چسبناک، چسبنده، لغزان، لغزنده، لیز
برابر پارسی: چسبناک، چسبنده، لغزنده
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
لزج. [ ل َ زَ ] ( ع مص ) لَزِج گردیدن. دوسیدن. ( منتهی الارب ). دوسیده شدن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). چسبیدن. چسبان شدن. ( منتهی الارب ). || لغزان شدن. || آزمند چیزی گشتن. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- لغزنده لغزان لیز . ۲- چسبنده چسبان دوسنده : تبها و بیماریها که از خلطهای لزج و فاسد تولد کند ... ۳- داروها و گیاهانی که در مجاورت با آب ماده ای لعابی تولید میکنند و یا محلولهای چسب مانند ( کلوئید ) بوجود میاورند مانند ریشه و گل خطمی و غیره .
لزج گزیدن . دوسیدن
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
چسبناک، لزج
چسبناک، لزج
لیز، لزج، لجن مال، لجن الوده
سخت، چسبنده، چسبیده، چسبناک، دشوار، بد بو، لزج
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
دج . .
لزج: [ اصطلاح طب سنتی ] یعنی چسبنده وآن دوائی را نامند که بالفعل و یا بالقوه در حین تاثیر حرارت مزاجی در آن قابل امتداد گشته اجزای آن ازهم منقطع نگردند مانند خبازی