لرزانیدن. [ ل َ دَ ] ( مص ) ارعاد. ( تاج المصادر ). ترعیش. ( زوزنی ). ارعاش.( منتهی الارب ). ارجاد. ( تاج المصادر ). نفض. فشاندن. افشاندن. تلتلة. ( منتهی الارب ). قرقفة. ( منتهی الارب ).شیبانیدن. ( برهان ). شیوانیدن. لرزاندن : دست کو لرزان بود از ارتعاش وانکه دستی راتو لرزانی ز جاش.مولوی.زان پشیمانی که لرزانیدیش چون پشیمان نیست مرد مرتعش.مولوی.اقضام ؛ لرزانیدن و جنبانیدن شتر زنخ خود را. ( منتهی الارب ).