خود پیشت آفتاب چو من هست سایلی
کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند.
خاقانی.
گر بزه ماندی کمان بهرام رالرز تیر از استخوان برخاستی.
خاقانی.
لرز تو چو سودا بسر خصم درافتادرُمحت به دلش راست چو اندیشه درآمد.
سلمان ( از آنندراج ).
فقفقة؛ لرز از سرما. ارتجاج ؛ لرزیدن و جنبیدن از تب و غیره.- تب لرز ؛ نافض. نوبه. مالاریا.
- زمین لرز ؛ زمین لرزه. زلزله.
- امثال :
هر که خربزه میخورد پای لرزش هم می ایستد.