لدم

لغت نامه دهخدا

لدم. [ ل َ دَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لادم. ( منتهی الارب ).

لدم. [ ل َ دَ ] ( ع اِ ) حرمتهای خویشان بدانجهت که حرمت مصلح و اصل خویشان است همچو درپی جامه ولو یقال اللدم اللدم یعنی حرمت ما حرمت شماست و خانه ما خانه شما فرقی میان ما و شما نیست وقتی گویند که اراده تأکید مُحالفت دارند. ( منتهی الارب ).

لدم. [ ل َ ] ( ع اِ ) آواز سنگ و جز آن که بر زمین افتد. منه الحدیث و اﷲ لااکون مثل الضبع تسمع اللدم حتی تخرج فتصاد. رجوع به «کفتار خانه نیست » در امثال و حکم شود. فدم ثدم لدم ، از اتباع است. ( منتهی الارب ).

لدم. [ ل َ ] ( ع مص ) طپانچه زدن. ( منتهی الارب ). بر روی زدن زن. ( زوزنی ). || زدن به چیز گران تا آوازش شنیده شود. || روی برزدن. || درپی کردن جامه. ( منتهی الارب ). پاره در جامه دادن. ( تاج المصادر ). || کوماج را به کف دست بر زدن تا پهن گردد. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

طپانچه زدن . پاره در جامه دادن .

پیشنهاد کاربران

بپرس