لخمی

لغت نامه دهخدا

لخمی. [ ل َ می ی ] ( ص نسبی ) منسوب به لخم که قبیله ای است از یمن.
- ملوک ِ لَخمی ؛ رجوع به ملوک لخم شود. همان مناذره یعنی ملوک حیره اند. نعمان سوم پادشاه حیره نیز از ایشان است که خسرو پرویز وی را به زندان انداخت و امارت را از دودمان لخمی گرفت و به ایاس طائی داد. ( ایران در زمان ساسانیان ص 138 ).

لخمی. [ ل َ ] ( اِخ ) او راست تفسیر.

لخمی. [ ل َ ] ( اِخ ) الشاطبی. رجوع به الشاطبی ابراهیم شود. ( معجم المطبوعات ج 2 ).

لخمی. [ ل َ ] ( اِخ ) ابوالحسن علی بن الانجب. از مشاهیر فقهای مالکی و از بزرگان ادبا و شعراست. اصلاً از مردم بیت المقدس و پرورش یافته اسکندریه است و در مصر به تدریس اشتغال میورزیده و بسال 611 هجری درگذشته است. ( قاموس الاعلام ترکی ).

لخمی. [ ل َ ] ( اِخ ) ابوالحکم عبدالسلام بن عبدالرحمن. از مشاهیر دانشمندان اندلس و از مردم اشبیلیه وی را تفسیری است ناتمام و اثری شرح اسماء الحسنی نام. وفات 536 هَ. ق. ( قاموس الاعلام ترکی ).

فرهنگ فارسی

ملوک لخمی . همان ملوک حیره اند و نعمان بن منذر پادشاه حیره نیز از ایشان است که خسرو پرویز ویرا بزندان انداخت و امارت را از دودمان لخمی منتزع کرد و به ایاس طائی داد .
( صفت ) منسوب به لخم ( قبیله ای ازیمن ) بخش ۳ . یا ملوک لخمی . بخش ۳ : لخمی .
ابو الحسن علی بن الانجب از مشاهیر فقهائ مالکی و از بزرگان ادبا و شعراست .

پیشنهاد کاربران

بپرس