به گوه کودک یکماهه ریده جلق زدی
بگوی لخلخه برداشتی گروهه هار.
سوزنی.
صیدگه شاه جهان را خوش چراگاهست از آنک لخلخه روحانیان بینی در او بعرالظبا.
خاقانی.
بشنو و بو کن اگر گوشی ومغزیت هست زمزمه لو کشف لخلخه من عرف.
خاقانی.
قمری درویش حال بود ز غم خشک مغزنسرین کان دید کرد لخلخه رایگان.
خاقانی.
بر زمین سبزه ای برنگ حریرلخلخه کرده از گلاب و عبیر.
نظامی.
و بخور لخلخه طرب رفیق شفیق و جلیس انیس بود. ( سعدی دیباچه کلیات ).- لخلخه های عنبری ؛ گویی است از عنبر و مشک و غیره ترتیب داده. ( آنندراج ).
- || کنایه از ساعات شب هم هست. ( آنندراج ) ( برهان ).
- || ترکیبی باشد که آن را به جهت تقویت دماغ ترتیب دهند :
غالیه سای آسمان سود بر آتشین صدف
از پی مغز خاکیان لخلخه های عنبری.
خاقانی.