لخشان. [ ل َ ] ( نف ) لغزان. نسو. نسود. اَملس. لخشنده. در حال لخشیدن. هموار. چیز املس که بر آن پای بلغزد و این مشتق از لخشیدن به معنی لغزیدن است از اینجاست یخ لخشک به معنی لغزیدن بر یخ و اینقدر هست که بر جای لغزیدن اطلاق لخشان مجاز است. ( آنندراج ). چیزی املس که بر آن دست یا پا بلغزد. ( غیاث ): کرتوم ؛ سنگ لخشان تابان. زمینی یا سنگی لخشان ، که پای بر آن بلغزد از نغزی.