لختکی

لغت نامه دهخدا

لختکی. [ ل َ ت َ ] ( ق مرکب ) ( از: لخت + «ک » + «ی » نکره ) اندکی. کمکی. مقداری. قدری : اندر آن لختکی خم است. ( التفهیم ). و لکن لختکی ازو گرایسته تر. ( التفهیم ).
همی لختکی سیب هر بامداد
پریروی دخمه بدان کرم داد.
فردوسی.
مرا ده ساقیا جام نخستین
که من مخمورم و میلم به جام است
ولیکن لختکی باریکتر ده
نبید یکمنی دادن کدام است.
منوچهری.
بجنگ اندر خردمند نکورای
بماند آشتی را لختکی جای.
( ویس و رامین ).
لختکی چون چرخ بیداری گزین کز بهر تو
منبری کرد از شرف چون شمس گردون اختیار.
سنائی.

پیشنهاد کاربران

بپرس