واژهٔ لُخت / لَخت در فارسی ریشهٔ کهن دارد و تنها محدود به فارسی دری نیست، بلکه سابقه اش در اوستایی، پهلوی و حتی سانسکریت دیده می شود. من برایت به ترتیب توضیح می دهم:
- - -
لُخت / لَخت
... [مشاهده متن کامل]
معنا در فارسی امروز:
�عریان، بی پوشش، برهنه�.
- - -
در فارسی میانه ( پهلوی )
در متون پهلوی صورت luxt / luxtag به معنای �برهنه، عریان� به کار رفته است.
نمونه ها در �دینکرد� و �بندهش� دیده می شود.
- - -
در اوستایی
واژهٔ raxta - به معنای �پوشاک، جامه� است.
برابرنهاد منفی آن ( با پیشوند a - /na - ) معنای �بی پوشاک� یا �برهنه� می داده است.
دگرگونی واجی r > l در برخی شاخه های ایرانی باعث شکل گیری صورت luxt در فارسی میانه شد.
بنابراین �لُخت� در اصل معنای �بی رخت� ( = بی جامه ) داشته است.
- - -
در فارسی باستان
ریشهٔ واژه همانند اوستایی، از raxta - ( پوشاک ) آمده است.
معنای ضمنی �برهنگی� از �نبودِ رخت/جامه� فهمیده می شده است.
- - -
در سانسکریت
vastra ( वस्त्र ) = پوشاک ( هم ریشه با �رخت� ) .
nagna ( नग्न ) = برهنه ( هم معنای �لخت� ) .
rakṣ - / raś - = پوشاندن، حفاظت کردن ( ریشهٔ هندواروپایی مشترک ) .
rakta ( रक्त ) = رنگین، آغشته ( معنای دیگر از همین ریشه ) .
این داده ها نشان می دهند که �لُخت� ( = برهنه ) در اصل برابر است با �بی رخت� ( = بی جامه ) .
- - -
جمع بندی
�رخت� ← از اوستایی raxta - ، به معنای �پوشاک�.
�لُخت� / �لَخت� ← صورت منفی و مقابل �رخت�، یعنی �بی رخت، بی جامه، عریان�.
ریشهٔ نهایی در هندواروپایی: regh - / rakṣ - به معنای �بافتن، پوشاندن، جامه�.
- - -
منابع
اوستایی و پهلوی
1. Bartholomae, Christian. Altiranisches W�rterbuch. Strassburg, 1904. — مدخل raxta - .
2. MacKenzie, D. N. A Concise Pahlavi Dictionary. Oxford, 1971. — مدخل های luxt و raxt.
3. Nyberg, H. S. A Manual of Pahlavi. Wiesbaden, 1974. — کاربرد luxt در �دینکرد� و �بندهش�.
4. Anklesaria, B. T. The Bundahishn. Bombay, 1956. — نمونه های luxt در متن پهلوی.
فارسی میانه و فارسی
5. Dehghani, Firouz. A Dictionary of Manichaean Middle Persian and Parthian. Turnhout, 2016. — کاربرد luxtag.
6. Horn, Paul. Grundriss der neupersischen Etymologie. Strassburg, 1893. — ریشه شناسی �لخت� و پیوندش با �رخت�.
سانسکریت و هندواروپایی
7. Monier - Williams, Monier. A Sanskrit - English Dictionary. Oxford, 1899 ( repr. 1997 ) . — مدخل های vastra, nagna, rakta.
8. Mayrhofer, Manfred. Etymologisches W�rterbuch des Altindoarischen. Heidelberg, 1992–2001. — ریشه های rakṣ - , vas - .
9. Pokorny, Julius. Indogermanisches etymologisches W�rterbuch. Bern, 1959. — ریشهٔ PIE regh - / rakṣ - .
- - -
منبع. عکس فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی دکتر محمد حسن دوست
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
... [مشاهده متن کامل]
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹
رت
لخت کلمه ای تورکی است که در اصل لوت بوده و به معنی برهنه و خالی می باشد لغت نامه شاهمرسی
منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
واژه لخت
معادل ابجد 1030
تعداد حروف 3
تلفظ loxt
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عامیانه]
مختصات ( ~ . ) ( اِ. )
آواشناسی laxt
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
... [مشاهده متن کامل]
واژه لخت از ریشه ی واژه ی رُت سانسکریت است
واژه رُت از پراکریت به ارث رسیده است
از سانسکریتरक्त ( rakta ) . ( ratta ) , ( ṛt� ) .
است.
منابع ها. اقبال، صلاح الدین ( 2002 ) �رت�، در وحی پنجابی لغات ( به پنجابی ) ، لاهور: �عزیز پابلیشرز�.
"ਰੱਤ"، در فرهنگ لغت پنجابی - انگلیسی، پاتیالا: دانشگاه پنجابی، 2024
ترنر، رالف لیلی ( 1969 - 1985 ) �rakta��، در فرهنگ تطبیقی زبان های هندوآریایی، لندن: انتشارات دانشگاه آکسفورد، صفحه 610
اقبال، صلاح الدین ( 2002 ) �رُت�، در وحی پنجابی لغات ( به پنجابی ) ، لاهور: �عزیز پابلیشرز�
فرهنگ سنسکریت - فارسی
لخت در برهنگی
لخت لوت
کویر لوت
در تورکی در یک معما چندین کلمه داریم همیشه . .
دوستی که یک مورد رو میاری تا بگی که لخت چیپلاک میشه این روش برای تورکی که هزاران کلمه داره پاسخگو نیست .
کویر لوت . . خالی برهنه
واژه لخت کاملا پارسی است ریشه ی پهلوی دارد در عربی می شود ناقص در ترکی می شود چپلاک این واژه یعنی لخت صد درصد پارسی است.
منابع. فرهنگ لغت معین
H�bschmann, Heinrich ( 1897 ) Armenische Grammatik. 1. Theil: Armenische Etymologie ( in German ) , Leipzig: Breitkopf & H�rtel, page 157
... [مشاهده متن کامل]
Ačaṙean, Hračʿeay ( 1973 ) , “լախտ”, in Hayerēn armatakan baṙaran [Armenian Etymological Dictionary] ( in Armenian ) , volume II, 2nd edition, a reprint of the original 1926–1935 seven - volume edition, Yerevan: University Press, page 260a
واژه لخت کاملا پارسی است چون در عربی می شود ناقص در ترکی می شود چپلاک این واژه یعنی لخت صد درصد پارسی است.
ناملفوف . [ م َ ] ( ص مرکب ) بدون لفافه . در لفافه پیچیده ناشده . عریان . برهنه . آشکار.
نامستور. [ م َ ] ( ص مرکب ) آشکار. ظاهر. هویدا. پیدا. واضح . صریح . پدیدار. غیرمستقر. ناپوشیده . لائح . || عریان . لخت . برهنه .
مکشوف تن ؛ عریان. لخت. برهنه بدن : هول واقعه چنان سر و دست و پای را بی خبر گردانیده بود که مکشوف تن در آن سرما می رفتیم. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 92 ) . و رجوع به مکشوف شود.
لخت: برهنه، بِرَخنِه.
پای لخت: پای برهنه، پای برخنه.
آمده است پای برخنه در خواب راه رفتن، تعبیر خواب حج رفتن.
۱. [ لُ خ ت ] : یعنی برهنه و بی لباس - بی پوشش naked - nude
۲. [ لَ خ ت] : موی لَخت بعنی موی صاف Straight hair
۳. [لَ خ ت] : بدن لخت یعنی بدنی که ورزشکاری نیست و ضعیف و بی جونه. کسی که بدنش قوی ، ورزشکاری و سرحال نباشه در واقع لخته.
... [مشاهده متن کامل]
یه لخته هم وجود داره که با خون میادش. یعنی خون بسته شده. خونی که روان و جاری و صاف نباشه
topless
اندک، بخش، برخ، جزء، جصه، قسم، قسمت، پارچه، پاره، تکه، قطعه، عمود، گرز، شلال، نرم، بی حال، رخوتناک، سست، دلمه، لخته، منعقد | برهنه، پتی، عریان، عور، لوت
لَخت : گرز پولادین
لخت بر هر سری که سخت کند
چون در طارمش دو لخت کند
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 490 )
:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " لخت" می نویسد : ( ( لخت به معنی پاره و بخش است و در معنی گرز نیز به کار رفته است . شاید ستاک واژه لش باشد که به گمان ، در " لشک" و " لشکر " نیز دیده می آید . " لخت " ریختی از " لش" می تواند بود ، به همان سان که ریختی دیگر از " بخت " " بخش " است و از " درخت " ، " درفش" ؛ . ریختی کوتاه شده از لخت " لت " است که آن نیز در معنی پاره به کار می رود . ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( یکی گرز دارد چو یک لخت کوه
همی تابد، اندر میان گروه. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 316. )
عریان
بدون پوشش
ورت
بافتحه روی لام - فلسیت ـ لخت شدن پای سکته ای ها در دوران طلایی درمان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)