لحیه


مترادف لحیه: ریش، محاسن

لغت نامه دهخدا

( لحیة ) لحیة. [ ل ِح ْ ی َ ] ( ع اِ ) ریش. محاسن شعر الخدین و الذقن. ج ، لِحی ̍، لُحی ̍. ( منتهی الارب ). لحوی منسوب بدان است. ( آنندراج ). و هما لحیتان : اللحیة لیة ما لم تطل من الطلیة :
لحیه طاهربن ابراهیم
لحیه ای هست ازدر تعظیم.
؟ ( از تاریخ بیهقی ص 127 ).
- اظهار لحیه ؛ نمودن که او نیز میداند. عرض لحیه.
- تخلیل لحیه ؛ تنک کردن ریش و آب بزیر آن رسانیدن در وضوء.
- عرض لحیه ؛ اظهارلحیه.
- لحیه طراز ؛ آرایش دهنده ریش :
همه دزدان گنج دین تواند
این سلف خوارگان لحیه طراز.
سنائی.

لحیة. [ ل ِح ْ ی َ ] ( اِخ ) ابن خلف الطائی از شاعران عرب است. رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 247 شود.

لحیة. [ ل ِح ْ ی َ ] ( اِخ ) نام قصبه و بندرگاه و مرکز قضائی است در 120هزارگزی شمال حدیدة در سنجاق یمن. دارای حدود 3500 تن سکنه. آن را قلعتی است و سه جامع دارد و آب آن از دوفرسنگی به وسیله شتران از چاهها آورده میشود در خشک سالیها آب این چاهها تلخ است. از اینرو باید از نقاط دورتر آب آورند. در مقابل سواحل این محل جزایر کوچک بسیاری است در آنجاها صدف و مروارید بسیار صید میشود. ( قاموس الاعلام ترکی ).

لحیة. [ ل َح ْ ی َ ] ( ع اِ ) زجر است ضأن را.

فرهنگ فارسی

مویهای گونه وچانه مرد، ریش
زجراست ضان را

فرهنگ معین

(لِ یَ یا یِ ) [ ع . لحیة ] (اِ. ) ریش ، محاسن . ج . لحی .

فرهنگ عمید

موی های گونه و چانۀ مرد، ریش.

دانشنامه آزاد فارسی

لُحَیّه
شهری بندری بر کرانۀ دریای سرخ، در دشت ساحلی تهامه، در شمال غربی شهر صنعا، واقع در یمن. محصول عمده اش قهوه و گندم است. احداث آن به اواسط قرن ۱۵م بازمی گردد. ظاهراً پس از درگذشت شیخ سلی، از پیشوایان روحانی قبیله ای، بر گرد خانه و مزار او بنا شد. لحیه تا اواخر قرن ۱۸ شهری دارای بارو و استحکامات بود.

پیشنهاد کاربران

به ظرم اظهار لحیه یعنی اظهار ریش ومحاسن مجازا اطهار وجود از شخص بی وجود
لحیة: ریش. قٰالَ یَا بْنَ أُمَّ لٰا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لٰا بِرَأْسِی طه: ۹۴. پسر مادرم ریش و سر مرا مگیر، آن کلام هارون است نسبت بموسی علیه السّلام در لغت آمده
لحیة موی دو طرف صورت و چانه است ولحی استخوان فکّ و محلّ روئیدن لحیة است این کلمه فقط یکبار در قرآن مجید یافته است.
ریش ، مساحن

بپرس