-ااا-
( آنندراج ). || ( ص ) لحیانی. ریشو. بلمه. صاحب ریش دراز.لحیان. [ ل ِح ْ ] ( اِخ ) مغاکی آب دار. یا گوی از آن بنی ابوبکربن کلاب. ( معجم البلدان ).
لحیان. [ ل ِح ْ ] ( اِخ ) پدر بطنی است و هو لحیان بن هذیل بن مدرکةبن الیاس بن مضر. ( منتهی الارب ). و اسامةبن عمرو الفقیه از نسل اوست. ( الاعلام زرکلی ج 3 ).لحیان از بنی هذیل اند. ( تاریخ گزیده ص 126 ).
لحیان. [ ل َح ْ ] ( ع اِ ) تثنیه لَحْی. ( معجم البلدان ذیل کلمه لحیان ).
لحیان. [ ل َح ْ ] ( اِخ ) نام کوشک نعمان در حیرة. ( منتهی الارب ). ابیض نعمان. قصری که نعمان به حیره داشت. حاتم طائی گوید :
و مازلت اسعی بین خص و دارة
و لحیان حتی خفت ُ ان اتنصرا.
( معجم البلدان ).
لحیان.[ ل ُح ْ ] ( اِخ ) نام دو رودبار است. ( منتهی الارب ).
لحیان. [ ل ُح ْ ] ( اِخ ) ذولحیان لقب اسدبن عوف است. ( منتهی الارب ).