لغت نامه دهخدا
لحمی. [ ل َمی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به لحم. گوشتین. از گوشت.
- استسقای لحمی ؛ آماسی باشد رخو در پلکها و اطراف و انثیان و روی و تن سفید و املس گردد.
- فتق لحمی . رجوع به فتق شود.
لحمی. [ ل َ ] ( اِخ ) محمدبن ابراهیم بن الرامی التونسی. صاحب الاعلام باحکام البنیان. ( معجم المطبوعات ج 2 ).
فرهنگ فارسی
محمد بن ابراهیم ابن الرامی التونسی .
پیشنهاد کاربران
هین ببین کز تو نظر آید به کار
باقیت شحمی و لحمی پود و تار ( حضرت مولانا )
باقیت شحمی و لحمی پود و تار ( حضرت مولانا )