پیش کان تنگ شکر در لحد تنگ نهید
بوسه ٔتلخ وداعی بشکر بازدهید.
خاقانی.
حبس او جز مطموره لحد ندانستی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 369 ).تیعزنان چون سپر انداختند
در لحد آن خشت سپر ساختند.
نظامی.
من دانم و من حال خود اندر لحد تنگ جز من که بداند که چه آمدبه سر من.
عطار.
بخت در اول فطرت چو نباشد مسعودمقبل آن است که در خاک لحد شد مردود.
سعدی.
خفته خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی عجب ار باز نیاید بتن مرده روانش.
سعدی.
ور بدانم بدر مرگ که حشرم با تست از لحد رقص کنان تا به قیامت بروم.
سعدی.
بقیامت چو سر از خاک لحد بردارم گرد سودای توبر دامن جانم باشد.
سعدی.
چو در خاکدان لحد خفت مردقیامت بیفشاند از روی گرد.
سعدی.
دگر دیده چون برفروزد چراغ چو کرم لحد خورد پیه دماغ.
سعدی.
ترا به کنج لحد سالها بباید خفت تن تو طعمه هر مور و مار خواهد بود.
سعدی.
چشمم آن دم که ز شوق تو نهم سر به لحدتا دم صبح قیامت نگران خواهد بود.
حافظ.
الحاد؛ لحد ساختن در گور. ( منتهی الارب ). لحد کردن. ( تاج المصادر ). لحد ساختن. قبر ساختن بالای زمین از خشت و گل. ( آنندراج ).لحد. [ ل َ ] ( ع مص ) شکافتن یک کرانه گور را. ( منتهی الارب ). شکافتن یکی کرانه گور. گور را لحد کردن. ( تاج المصادر ). || در لحد کردن مرده را. || خمیدن و میل کردن به سوی کسی. || نظر کردن به گوشه چشم. || برگشتن از دین خدا. || چسبیدن از حق. انحراف از راه راست. ( تاج المصادر ). الحاد.