لح. [ ل َح ح ] ( ع ص ) برچفسیده. قریب بر چفسیده. ( منتهی الارب ). || مقابل کلاله. لاصق النسب. منه قولهم : فلان ابن عمی لحاً؛ ای لاصق النسب. ( منتهی الارب ). ابن عم لح ؛ پسر عمی نزدیک.لح. [ ل َح ح ] ( ع مص ) برچفسیدن. || نزدیک و ملصق گردیدن خویشی و قرابت. ( منتهی الارب ).