پیش دست تو مگر لاف سخا زد ورنه
بحر را بهر چه در حلق نهادند لجن .
رفیعالدین لنبانی ( از آنندراج ).
آن آبهای صافی را همچون لجن و درد مکدر کرده است. ( بهاءالدین ولد ).ولیک عذر توان گفت پای سعدی را
در این لجن که فروشد نه اولین پاییست.
سعدی.
|| ( ص ) برخی هر چیز را که گل آغشته شده باشد لجن میگویند. ( برهان ). آغشته بود به گل. ( فرهنگ اسدی ) .- لجن بهشت ؛ احمق و گول. ( آنندراج ).
لجن. [ ل َ ج َ ]( ع اِ ) برگ کوفته و با آرد آمیخته. ( منتهی الارب ).
لجن. [ ل َ ج َ ] ( ع مص ) درآویختن به چیزی. ( منتهی الارب ).
لجن. [ ل َ ] ( ع مص ) لیسیدن به زبان. || برگ کوفته به آرد یا به جو آمیختن جهت علف ستور. ( منتهی الارب ).
لجن. [ ل َ ج ِ ] ( ع اِ ) ریم و چرک. ( منتهی الارب ).
لجن. [ ل ِ ج ِ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان اوزوم دل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 13500 گزی باختر ورزقان و 4 هزارگزی شوسه تبریز به اهر. جلگه. معتدل. دارای 603 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).