لجلاج

لغت نامه دهخدا

لجلاج. [ ل َ ] ( ص ) زبان گرفته که به عربی الکن خوانند. ( برهان ). آنکه زبانش در سخن بچسبد. ( مهذب الاسماء ). کسی که سخن نادرست و غیر فصیح گوید. ( جهانگیری ). || مرد متردّد خاطر. ( برهان ).

لجلاج. [ ل َ ] ( اِ ) به اصطلاح کیمیاگران سیماب و زیبق پاک و صاف باشد و به این معنی هم لجاج خوانندش نه لجلاج واﷲ اعلم. ( برهان ). به اصطلاح اکسیریان زیبق صاف و پاک را گویند. ( جهانگیری ) ( شاید صورتی از رجراج باشد ). رجوع به سیماب و نیز رجوع به برهان قاطع ذیل کلمه آبک شود.

لجلاج. [ ل َ ] ( اِخ ) مقامری مثلی. نام قماربازی است که به لیلاج اشتهار دارد. ( جهانگیری ). صاحب برهان ذیل لغت لجلاج گوید. لجلاج بر وزن و معنی لیلاج است که مرشد و پیرقماربازان باشد و بعضی گویند نام شخصی است که واضع شطرنج است و بعضی دیگر گویند لجلاج نام واضع شطرنج است و مصحح برهان چاپ کلکته ذیل لغت شترنگ در حاشیه بنقل از نفایس الفنون افزوده که لجلاج از فرزندان صصةبن داهر یکی از حکمای هند بوده است و صصة مخترع شطرنج است. صاحب آنندراج گوید: نام شطرنج باز معروف که عوام آن را لیلاج گویند و او ندیم یکی از خلفای بنی عباس بوده چنانکه در تاریخ ابن خلکان آمده و در عربی به صولی مشهور است. و به زعم بعضی لجلاج نام شخصی واضع شطرنج است و گویند اول کسی که مات شد او بود ( ؟ ) صاحب غیاث گوید نام شاطر شطرنج است نه واضع او و بعضی نام شاطر شطرنج و مرشد قماربازان گفته اند. رجوع به لجلاج ، ابوالفرج شود :
هنر بحضرت او تحفه کی توان بردن
که علم بیدق و فرزین برد بر لجلاج ؟
اخسیکتی.
هفت بیدق عاجز شاه قدر
از چه شان لجلاج سان دانسته اند.
خاقانی.
لجلاج سخن در این کهن نطع
خاقانی را شناس بالقطع.
خاقانی.
همچو لجلاج زبازیچه برگ
عاقبت جان بسلامت نبری.
سیف اسفرنگ.
همچو فرزین کجرو است و رخ سیه بر نطع شاه
آنکه تلقین میکند شطرنج مر لجلاج را.
مولوی.
من سخن راست نوشتم تو اگر راست نخوانی
جرم لجلاج نباشد چو تو شطرنج ندانی.
سعدی.
کاتبی آن دو رخ شاه بتان در عرصه
مات سازندت اگر ثانی لجلاج شوی.
کاتبی.
مات شد در صدر هرکش دید رخ مانند مات
شاه من زینگونه رخ بازی حد لجلاج نیست.
کاتبی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

ابوالفرج محمد بن عبدالله مقامر و شطرنج باز معروف . وی در شیراز نزد عضد الدوله دیلمی میزیست . ابن الندیم گوید او را بدیدم . و او در شیراز در سال سیصد و شصت و اندی در گذشت . از کتب اوست : [ منصوبات شطرنج ] . لجلاج در پاکبازی و قمار مثل است . [ من سخن راست نوشتم تو اگر راست بخوانی جرم لجلاج نباشد چو تو شطرنج ندانی . ] ( سعدی ) توضیح ۱ - همین نام است که بتحریف عامه [ لیلاج ] شده. توضیح ۲ - مولف فرهنگ آنندراج لجلاج را باصولی مقامر معروف ( ابن خلکان . چا. تهران ج ۲ ص ۸۶ ) خلط کرده است .
( صفت ) آنکه زبانش بهنگام سخن گفتن بگیرد زبان گرفته الکن .
بلغت مهوسین زیبق پاک و صاف است .

فرهنگ معین

(لَ ) (ص . ) آن که زبانش به هنگام سخن گفتن بگیرد، الکن .

فرهنگ عمید

کسی که سخن روان و درست نتواند بگوید، کندزبان.
= لیلاج: لجلاج سخن بر این کهن نطع / خاقانی را شناس بالقطع (خاقانی: مجمع الفرس: لجلاج ).

پیشنهاد کاربران

بپرس