بلتام آمد زنبیل و لتی خور [ د ] بلنگ
لتره شدلشکر زنبیل و هبا گشت کنام.
محمدبن وصیف ( از تاریخ سیستان ص 210 ).
خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه.
منجیک.
پیری و درازی و خشک شنجی گویی به گه آلوده لتره غنجی.
منجیک.
بزیرپَرْش وشی گستریده وز بر خزکه دید مر نمد لتره را ز حله سقط ( ؟ ).
منجیک.
نائبی نیستم چنانکه مراسازی و آلتی بود درخور
مردکی چند هست بس لتره
اسبکی چند هست بس لاغر.
مسعودسعد.
درزی لتره گشته چرا گشته ای تو هاژچون ماکیان بگیر خر اندر همی گراژ.
( ؟ ).
|| کهن و خلق. ( صحاح الفرس ). کهنه. ( برهان ). || مردم فربه و مرطوبی و پرگوشت. ( برهان ) : خلعت ایمان تازه بر عمید خسته پوش
تا بدان خلعت فضیلت لتره و لمتر شود.
خواجه عمید لوبکی ( از جهانگیری ).
|| مردم بیکار و کاهل وکمینه یعنی اراذل را گویند. ( برهان ).لتره. [ ل ُ رَ / رِ ] ( اِ ) زبان قرارداده ای باشد میان دو کس که با هم تکلم کنند و دیگران نفهمند. ( برهان ). لوترا. لوتره. ( زبان زرگری و زبان مرغی از آنجمله است ). || ( ص ) شخصی که بند زبان نداشته باشد یعنی هر چه بشنود همه جا نقل کند. ( برهان ). || رانده و دور کرده. ( برهان ) . رجوع به لت و لوترا شود.